جدول جو
جدول جو

معنی خانه رفتن - جستجوی لغت در جدول جو

خانه رفتن
(بَ خَ رِ خوَد / خُدْ سَ شُ دَ)
خانه را تمیز کردن. خانه را پاک کردن. کثافت آنرا از بین بردن. کنس:
پیش ازین خاطرمن خانه پر مشغله بود
از تو پرداختمش وز همه عالم رفتم.
سعدی (طیبات)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چانه گرفتن
تصویر چانه گرفتن
گلوله کردن خمیر به اندازۀ یک نان
فرهنگ فارسی عمید
(بَ گُ تَ)
در بازی نرد دو مهره یا زیادتر از دو مهره را دریک خانه جای دادن تا حریف آنرا نزند. خانه گرفتن
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ تَ اَ کَ دَ)
منزل کردن. در محلی اقامت کردن. در جایی سکنی گزیدن:
همواره پر از پیخ است آن چشم فژاگن
گویی که دو جغد آنجا بر خانه گرفته ست.
دنیا پلی است رهگذر دار آخرت
اهل تمیز خانه نگیرند بر پلی.
سعدی (طیبات).
، دو کردن مهره را در خانه ای از خانه های نرد تا حریف نتواند آنرا زند. خانه بستن در نرد
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ زَ دَ)
قراول رفتن
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ گِ رِ تَ)
جای ساختن. آشیان گرفتن. منزل گزیدن:
مرغ دل ما ز هر دو عالم
اندر بر او گرفت لانه.
شیخ مغربی
لغت نامه دهخدا
(پَ کَ دَ)
دانه بستن. پدید آمدن حبه در سنبله و از حالت شیری و میعان بسختی گراییدن آن: اقماح، دانه گرفتن خوشه. اقمح السنبل، دانه گرفت خوشه. (منتهی الارب). و نیز رجوع به دانه بستن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یِ کَ دَ)
گلوله کردن خمیر برای نان. گلوله کردن خمیر برای پختن نان یا رشته کردن. زواله کردن خمیر. زواله گرفتن خمیر. و رجوع به چانه کردن شود
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
در تداول عامه، خرج کردن برای پیشرفت کاری: فلانی دویست تایی مایه رفت تا... (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پول خرج کردن. در خرج غلتیدن برخلاف میل خود و از روی کره و اجبار: در مرافعه ای که با فلان کس داشتیم سیصد تومان مایه رفتیم تا یارورا محکوم کردیم. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
(نِ رِ)
ده کوچکی است از دهستان هنزا بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت، واقع در 31 هزارگزی شمال باختری ساردوئیه و هشت هزارگزی شمال راه مالرو بافت - ساردوئیه. این ده را 15 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(بِ رَ تَ)
بیرون رفتن. رجوع به خارج شدن شود. از منزل یا شهر یا مملکت بیرون شدن
لغت نامه دهخدا
(بَ خُ سَ کَ دَ)
پاک کردن خانه. تمیز کردن آن. جاروب کردن. کنس
لغت نامه دهخدا
تصویری از مایه رفتن
تصویر مایه رفتن
خرج کردن برای پیشرفت کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
قدم گشادن، قدم سنجیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاصه گرفتن
تصویر خاصه گرفتن
((~. گِ تَ))
نزدیک کردن، مقرب ساختن
فرهنگ فارسی معین
اقامت کردن، جا کردن، منزل کردن، مقیم شدن، اقامت گزیدن، اجاره کردن، خریدن (خانه) ، لانه ساختن، آشیانه درست کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
Gait, Walk
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
démarche, marcher
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
mwendo wa kutembea, kutembea
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
yürüyüş, yürümek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
걸음걸이 , 걷다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
歩き方 , 歩く
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
מִצְעָד , ללכת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
cara berjalan, berjalan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
चाल , चलना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
походка , идти
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
gang, lopen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
andar, caminar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
andatura, camminare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
andamento, caminhar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
步态 , 走
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
chód, chodzić
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
хода , йти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
Gangart, gehen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
การเดิน , เดิน
دیکشنری فارسی به تایلندی